بسم رب الشهدا و الصدیقین
دیشب توفیق شد خونه شهیدی بودم، مادرش داشت تعریف میکرد اگه صدتا بچه داشته باشی بازم حاضر نیستی یکیش رو از دست بدی، از دست دادن بچه جیگر آدم رو آتیش میزنه
میگفت هممون میریم ولی خوش بحال اونایی که با شهادت رفتن
بسم رب الشهدا و الصدیقین
دیشب توفیق شد خونه شهیدی بودم، مادرش داشت تعریف میکرد اگه صدتا بچه داشته باشی بازم حاضر نیستی یکیش رو از دست بدی، از دست دادن بچه جیگر آدم رو آتیش میزنه
میگفت هممون میریم ولی خوش بحال اونایی که با شهادت رفتن
بسم رب الشهدا و الصدیقین
میگفت هر موقع داداشم میخواست بره جبهه پیشونی مادرم رو میبوسید و میرفت، وقتی خبر شهادتش رو آوردن مادرم رفت که بوسههاش رو پس بده، اجازه نمیدادن که صورت پسرش رو ببینه و با اصرار زیاد و پافشاری صورتش رو نشونش دادن
وقتی صورت باز شد دید از چشم به بالا چیزی روی سرش نیست
و بوسهها ماند برای قیامت که اونجا تلافی کنه
بسم رب الشهدا و الصدیقین
در مسیری که داریم طی میکنیم، تا به سوی جایگاه ابدی خومون برسیم، حالا با نیتها و معاملههایی که در این راه پر پیچ و خم انجام میدیم در کنار ما درهها و کوههایی است که داریم به سمت قله حرکت میکنیم تا به نقطه نهایی برسیم
گاه این معاملهها خدایی است و ما رو کمک حال میشن و تمسکهایی است که به اهل بیت علیها السلام داریم و گاه هم به واسطه شهدا دست به دامن این خاندان و خداوند عزوجل میشیم
من شهدا رو مثل راهنماهایی میدونم که فانوس به دست در این مسیر ما رو راهنمایی میکنند و از نور اونها ما استفاده میکنیم
لذا به همین خاطر است که فرمود شهدا امام زادگان عشقاند
من خودم هرجا فانوس میبینم یاد شهدا میافتم ناخودآگاه
خاطرهای از ابراهیم؛ پسر شهید دقایقی:
هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.
آن وقتها هرگز نمی دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونهاى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز ، برایم سؤال برانگیز شد.
بچههاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است.»
گفتم: «پدر من که پاسدار است.»
گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می کند.»
آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً از خود - به عنوان فرمانده - نام نمی برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.
پ.ن: تو ای این دنیای که همه دنبال پست و مقام هستن شما در گمنامی در مسیر حق قدم برداشتید.
خاطرنشان می شود شهید غلامعلی تولی در سال 1347 در روستای یورت زینل از توابع بخش مرکزی شهرستان گالیکش چشم به جهان گشوده و در سن 45 سالگی در دفاع از حرم مطهر عقیلهی بنی هاشم، حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) به درجه رفیع شهادت نایل گردید.
شهید علی اصغرموفق
وی در شهرستان بافق استان یزد سال 1344 دیده به جهان گشود.
در سن 19 سالگی زمانی که رشتهمکانیکدانشگاه پذیرفته شده بود عازم جبهه میشود و در عملیات بدر در اسفند سال 1363شرق دجله به شهادت میرسد.